قلبم از نامش لحظه ای خالی مباد! از ازل تا ابد میخوانمش با تمام عشقم!
اوست تنها معشوق که لحظه ای از حال عاشق بی خبر نیست اوست که
میداند دلم از کدام غم می نالد...! تنها نور حضور اوست که کوچه های
تاریک قلبم را روشنایی می بخشد و مرا در پس این دنیای تیره به معجزه
یک چراغ امیدوار!
تنها اوست که تا ابد می ماند و در این سکوت با دلم میسازد!
اما در همهمه های پوچ زندگی به ناگاه لحظه ای برایم رخ میدهد که از
فرط غم حجم دنیای درونم از وجودش تهی میشود! لحظه ای تلخ که تمام
درها برایم دیوار می شود و تمام نگاه های دنیا برایم سنگین تر از آن
دیوار، دلخوشی برایم ارزویی بعید می شود و حتی ذره ای امید در ته
جام زندگیم باقی نمی ماند...!
یار وفادار من در آن لحظه هایی که حتی قلبم از او رنجیده دستم را
عاشقانه میگیرد! باز هم نور وجودش را به قلبم هدیه میدهد و نمیگذارد
دلم در تاریکی این کوره راههای تردید بمیرد!
تنها نور وجود اوست که دلم را زنده نگه میدارد...!