"پروردگارم مهربان من از دوزخ این بهشت رهایی ام بخش ! در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است و هر زمزمه ای بانگ عزایی و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی رنج زای گسترده ای در هراس دم می زنم.
در بی قراری زندگی می کنم .و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است .این حوران زیبا و قلمان رعنا همچون مائده های دیگر برای پاسخ نیازی در من اند اما من خود بی پاسخ مانده ام.هیچ کس هیچ چیز در این جا "به خود " هیچ نیست."بودن من" بی مخاطب مانده است.
من در این بهشت همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم."تو قلب بیگانه را می شناسی که خود در سرزمین وجود بیگانه بوده ای !"
کسی را برایم بیافرین تا در او بیارمم!
دردم درد "بی کسی"بود.
"دکتر علی شریعتی"