تو را ميبينم امشب
باز ميگردي
به دستت خوشههاي گل
نه در خوابم،
نه بيدارم
شب و بيداري و چشمان پر خوابم
نميداني چه بيتابم
تو اي قلبم،
نيفت از پا
تو اي پايم
نلرز اينسان
كه در پايان اين يلدا
سپيده ميدهد آرام
و من هم با دلي سرشار
گذارم پاي بر فردا
اگر چه خسته و زارم
و گرد پيري بر مويم به سان برف پاشيده است
شگرفم از نسيم عشق
كه مردي خسته از هجران دوران را
به رسم كودكي شادان
به وجد و شور ميآرد
تو اي قلبم
نيفت از پا
تو اي پايم
نلرز اينسان
ذبیح مدرسی